آخرین روز بهمن سال 1400 داره به پایان میرسه. سال عجیب و سختی رو گذروندم و از این سال، فقط یک ماه دیگه باقی مونده. هنوز غم رفتن ناگهانی بابا، همۀ وجودم رو با فشار زیاد و بیرحمی فراوان مچاله میکنه. اونقدر که گاهی حس میکنم زیر سنگینی این فشار، دووم و طاقت نمیارم. دیشب کلی با خدا حرف زدم و این یک سال رو باهاش مرور کردم و کلی در سکوت شب با هقهق و به آرامی گریستم. امروز هم روز عجیبی بود. هم انگار خدا از صبح چندین نشونه برام فرستاد، و هم انگار با شنیدن خبری، دوباره امتحان شدم و ساعاتی رو به غصه خوردن گذروندم. ولی بعدش به خودم مسلط شدم، به ذکرهای پاکسازی ادامه دادم و به خودم قول دادم تغییر کنم. چون خودش گفت: إن الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم.فردا اول اسفنده. دورۀ تحول جدید زندگیام از فردا آغاز میشه. از هفتۀ دیگه هم کلاسهای ورزشی که ثبتنام کردم شروع میشه.همینجا به خودم قول میدم و بر سر این عهد و پیمان میمونم که تغییر کنم. تغییری که مدتیست به تدریج آغاز شده و از فردا وارد مرحلۀ جدیتری میشه.ربّ أنّي مسّني الضر وأنت أرحم الرّاحمین. نوشته شده در شنبه سی ام بهمن ۱۴۰۰ساعت 20:9 توسط نورا| اندکی صبر سحر نزدیک است...
ما را در سایت اندکی صبر سحر نزدیک است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 3 خرداد 1401 ساعت: 8:40